گل پسر

پنج شنبه 29 تیر

سلام عزیز چهل روزه ی من.. آره، امروز روز مهمیه.. چهلمین روز تولد تو.. مبارک باشه عزیزدلم.. از بعدازظهر دیروز (ساعت دو و چهل و هشت دقیقه) وارد چهل روزگی شدی .. این روز با دعا برای سلامتی و عاقبت به خیری تو شروع شد.. از آداب و رسوم این روز زیاد نمیدونم.. همین قدر میدونم که نی نی رو باید ببریم حموم چهل روزگی .. شب چهارشنبه ، علی جون یه ظرف خرید که توش سوره یس نوشته شده بود: دیروز بعداز ظهر وضو گرفتم و با اون ظرف چهل پیاله آب گرم توی یه ظرف بزرگتر ریختم.. و چهل بسم الله و چهل قل هو الله و یه آیه الکرسی و یه الحمد و یه عصر و یه بار چهارقل رو خوندم: بعد با صادق جون تو رو بردیم حموم و حسابی شس...
29 تير 1391

سه شنبه 27 تیر

خوبترینم سلام.. صبح سه شنبه ات به خیر و شادی.. دوروزه داداش علی رو ندیدی، با چند تا از دوستاش رفته تهران، حتما دل تو هم مثل دل ما واسش تنگ شده.. خدا بخواد تا نیم ساعت دیگه داداشی خونه ست و باز مثل همیشه میاد بهت میگه اگوری پگوری چطوری؟ و وقتی خوابت ببره اینقدر تو رو بوس میکنه تا بیدارت کنه. و باز بهش میگم : گناه داره ، بدخواب میشه، اینقد بوسش نکن بذار بخوابه.. این دو روزه داداش صادق بیشتر هوای منو تو رو داشت و خیلی توی کارها بهمون کمک کرد، خصوصا دیشب، آخه دیشب مهمون داشتیم و باباجون هم نبود.. زحمت پذیرایی کردن رو صادق جون کشید.. دیشب پارساجون با مامان و باباش اومده بودن دیدن تو.. واست یه عروسک پسر که آواز تولدت مبارک رو می خونه ...
27 تير 1391

شنبه 24 تیر

تاریخ گرفتن عکس ها: بعدازظهر جمعه 23 تیر.. توسط باباجون و مامان.. باغچه ی حیاط خونه.. هزار ماشاالله گل مامان.. ...
24 تير 1391

شنبه 24 تیر

از دیروز تمرین آقاساتیار شروع شده.. روزی ده دقیقه به شکم میخوابه و سعی میکنه به کمک دستاش بالا تنه ی خودش رو به طرف بالا حرکت بده تا هم ماهیچه های دستش قوی تر بشه، هم کم کم آماده بشه تا سر و گردنش رو نگه داره، تازه واسه غلت زدن و سینه خیز رفتن هم یه جورایی تمرین کرده.. چرا منو اینجوری گذاشتین؟ حالا چکار کنم؟! باید سرم رو بلند کنم؟! چه کارایی از من میخواین؟! باشه.. البته که من میتونم.. آقاساتیار تصمیم میگیره این کارو انجام بده.. کار خودش رو شروع میکنه.. هورا!‍!!‌ اون واقعا تلاش میکنه و موفق میشه.. ...
24 تير 1391

جمعه 23 تیر

سلام ساتیار جونم.. صبح آدینه ات به خیر و شادی عزیزم.. الان شیرت رو خوردی و پوشکت عوض شده و داری با باباجون حرف می زنی.. هزارماشاالله بزرگتر شدی و بعضی از لباسات واست کوچیک شده.. نباید توی سایز کوچیک اینقد لباس میخریدیم.. تا دو هفته پیش بارون میومد و هوا خوب بود ولی از چهارشنبه هوا خیلی گرم شده.. تو هم که اصلا طاقت گرما نداری و حتما باید کولر روشن باشه.. همش میترسم که نکنه خدا نکرده سرما بخوری.. روز چهارشنبه چند تا از دوستام؛ مامان مهسا و مامان دانیال و مامان امیر حسین و مامان پویا و مامان رها اومدن دیدنت ، حدود 6 عصر تا 9 شب.. خیلی خوش گذشت ، زحمت کشیده بودن و واست شیرینی و پتو کادو آورده بودن.. دستشون درد نکنه.. مامان مهسا ، سه...
23 تير 1391

دوشنبه 20 تیر

گل پسرم دوره ی نوزادی رو پشت سر گذاشت و وارد دوره ی شیرخوارگی شد.. هورا!!!!! مبارک باشه گلکم.. هزارماشاالله مامانی.. انشاالله این دوره و دوره های بعدی رو هم به خیر و سلامتی و با موفقیت پشت سر بذاری.. ...
20 تير 1391

دوشنبه 19 تیر

سلام فرشتهکوچولوی پاک من .. یه ماهگیت مبارک باشه عزیزدلم.. هزارماشاالله نسبت به روزای اول خیلی بزرگتر شدی.. خاطره های خوبی از این یه ماه داریم.. از همه قشنگتر کارهای بامزه ایه که تو می کنی.. خمیازه کشیدنات؛ که مثل خمیازه کشیدن های باباجونه.. مدل شیرخواستنات؛ که دهنت رو کمی باز میکنی و صورتت رو به سمت چپ و راست میچرخونی و دنبال سینه میگردی.. نگاه کردنات خصوصا وقتی داریم باهات حرف میزنیم.. دست و پا زدنات که دیگه معلومه قراره در آینده چه پسر بازیگوشی بشی.. حالا بیشتر از قبل میخندی.. خوابت کمی کمتر شده.. وقتی برات زبون زبون میزنم تو هم زبون زبون میزنی.. حرکت وسایل رو کمی تعقیب میکنی.. هزارماشاالله گوشات تیزه، با شنیدن صداها کنجکاو میشی....
19 تير 1391

یک شنبه 18 تیر

تاریخ گرفتن عکس ها: صبح امروز .. توسط علی جون.. توی اتاقت: تاریخ گرفتن عکس ها: صبح امروز.. توسط مامان و علی جون.. باغچه ی توی حیاط.. درخت سیب: خیلی دوستت داریم ساتیارم؛ گل خوشبوی ما.. ...
18 تير 1391

شنبه 17 تیر

سلام گل خوش عطر و بوی من.. از بوئیدن و بوسیدن تو سیر نمیشم که گلکم.. خدا نگهت داره.. هزارماشاالله مامان.. نیم ساعتی میشه که یه حموم حسابی کردی و الانم ناز خوابیدی عزیزدلم.. توی حموم خیلی آروم بودی.. یه دونه پادری تمیز کف حموم گذاشتم و روی اون تشک تعویضت رو پهن کردم.. تو روی اون به صدای آب گوش میکردی و من به کمک بابایی چندبار بدنت رو با لیف شستیم و آب کشیدیم.. بعد بغلت کردم و دو بار سرت رو شامپو زدیم و بعد گذاشتیم توی آب واسه خودت شناشنا کنی: و یه خواب راحت بعد از یه حموم گرم و خوردن شیر: اما چند روز گذشته: بعد از ظهر چهارشنبه باباجون شیفت بود و نشد بریم دکتر.. روز پنج شنبه بردیمت پیش دکتر بهشتی .....
17 تير 1391

چهارشنبه 14 تیر

سلام ساتیار مظلوم و مهربونم .. فدات بشم نازنینم.. دلم کباب میشه وقتی کولیک اینجور تو رو بی تاب میکنه.. باید یه فکر جدی بردارم و ببینم واقعا اون چیه که وقتی من می خورم تو اینقد دل درد میشی.. حالا انشاالله عصر می بریمت پیش دکتر و یه سرهم به داروی گیاهی آقای مدرسی می زنم .. الان توی گهواره خوابیدی و باباجون داره تابت میده.. هر چند دقیقه یه بار یه کم بی تابی میکنی و باز میخوابی.. راستی ، دیشب مادرجان (مادر بابا) و بابابزرگ و خانواده ی عمو رضا و خانواده ی عموابوالفضل اومدن دیدنت.. یه کوچولو دلخور بودم که چرا مادرجون و بقیه توی این 25 روز، حتی تلفنی هم که شده، ازم نپرسیدن زایمان کرده م یا نه ، ولی وقتی با خودم فکر کردم دیدم اشکالی نداره و ن...
14 تير 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل پسر می باشد